آخر نامردی...

                                   

                                                    خیانت قشنگی بود......

                                      تهیه کننده:  دوستم                        

                                       کارگردان: عشقم           

[ شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 19:19 ] [ محسن ] [ ]

درمشرق عشق.....

 

bia2mob.net

 

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود، در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها، شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
دست در دست پرنده، بال در بال، نسیم ساقه های هرز این بیشه را داس بود
کاش میشد حرفی از "کاش میشد" هم نبود، هر چه بود احساس بود و عشق و یاس بود

ღ♥ღ

در مشرق عشق دشت خورشید تویی،
در باغ نگاه یاس امید تویی
در بین هزار پونه آنکس که مرا
چون روح نسیم زود فهمید تویی.

ღ♥ღ

اگر میتوانستم فراموشت میکردم اما....
تو در آبی آسمان به من لبخند زدی
تو در خوش آوازترین ترنم آبی آب به قلبم پا گذاشتی
تو در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی
تو را با نوای قلبم پذیرفتم با آهنگ گوشنواز عشق
تو مرا با مهر خواندی و من....
به مهمانی سفره ی محبتت آمدم
اگر میشد از یادت میبردم اما...
تو را با جوهر خونم در پنهانی ترین زوایای قلبم با سوزن تیز صبر حکاکی کرده ام
چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای پاک کردو از بین برد
من هرگز نمیتوانم و واقعیت این است که چنین چیزی را نمیخواهم
من به تو می اندیشم و تو را با هر آنچه که وجود دارد میپذیرم
مگر عشق، جز این است...
و نمیدانم سرنوشت چه بازی با من میکند
و من برای تو مثل آب روان رودخانه زلالم
باورم کن و با من مثل من باش 
دوستت دارم بهترینم

ღ♥ღ

خدایا تو را دوست دارم!، خدایا تنها تو را میپرستم و تنها تو را دوست دارم، خدایا به من قدرتی عطا کن که بتوانم آن باشم که تو میخواهی، خدایا تو را در بی کسی هایم به چشم دل نظاره گر بوده ام، چگونه باید تو را بخوانم؟ خود نمیدانم . خدایا این تویی که همه ی وجودم را به تو تقدیم می کنم

ღ♥ღ

پنجره ای نشانم دهید!، پنجره ای نشانم دهید تا من برای همیشه نگاه منتظر پشت آن باشم، پنجره ای نشانم دهید!  من خانه ای دارم با چهار ضلع بلند آجری، روشنایی خورشید را از یاد برده ام، آسمان پر ستاره را نیز، پنجره ای نشانم دهید! پنجره ای که پرواز گنجشکان را از پشت بام آن نظاره گر باشم، و خوشبختب مردمان را و گذر فصلها را . در کوچه ی ما خانه ها را بدون پنجره می سازند.

ღ♥ღ

 مهم نیست چند بهار در کنار هم زندگی کنیم باور کنید مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است در پایان زندگی خیلی از ما خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم ای کاش با خاطره ها زندگی نمیکردیم.

ღ♥ღ

مهربانی را وقتی دیدم که کودکی می خواست آب شور دریا را با آبنبات کوچکش شیرین کند.

ღ♥ღ

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

ღ♥ღ

زیر بـاران با یاد تو می روم
بـه دنبال جای پـای تـو
تـو را مـی پرستـم من شـبانـه
بـرای لحـظه هـای شادمانه
بـرای بـا تو بودن صادقـانـه
مـی آیم من بـه پیشـت عاشقانه
بـه تودل بستـم من شاعرانه
اما افسـوسازدرک زمانه
چه زیباست راز زمانه
اگرزندگی باشد یک ترانه

ღ♥ღ

دیروز خاک ساعاتی گریه می کرد انگار باز دلتنگ بود
به هنگام شب باران به آرامی در گوش خاک ندا داد :چک چک چک چک !
این ندا را همه حتی پدرم نیز شنید ،  باران هیچ ترسی ندارد اما ابرها  وادارش کرده بودند تا غرورش ریزش کند!
خاک جان گرفت ، باران نیز آرام یافت.

 

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:36 ] [ محسن ] [ ]

خانوووووووم....

 

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟ 

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟ 

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟ 

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! 

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد 

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و 

به محـــل زندگیش بازگردد. 

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... 

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! 

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... 

دردش گفتنی نبود....!!!! 

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح 

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... 

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... 

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! 

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را 

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... 

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! 

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب 

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود! 

یک لحظه به خود آمد... 

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

 

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:33 ] [ محسن ] [ ]

باز هم صدای شکستن آمد....

باز هم صدای شکستن آمد....

شیشه نبود ....

صدای شکستن دل عاشقی بود که در تنهایی غرورش هم

شکسته بود

 

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:32 ] [ محسن ] [ ]

در کجای.....

در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ، 

و چشمانم بارانی...

 

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:31 ] [ محسن ] [ ]

من فقط ....

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:30 ] [ محسن ] [ ]

درســت زمانی که.....

 

 

درســت زمانی که ســرت جــای دیگری گــرم است

 

 

دل مـــن همینــــجا یـــــــــخ میـــــزنــد !

 

 

چه فاصــله زیــادی است از سـر تـو تا دل مــن . .

 

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:29 ] [ محسن ] [ ]

خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند

 

 

خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند

 

گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…

 

گاهی وسط خــــــــــیابان!!!

 

ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…

 

تمامـــــــــت میکنند

 

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:28 ] [ محسن ] [ ]

این روزهــــا

این روزهــــا زیادی ساکتــــ شده ام
حرفــــ هایم نمی دانم چــــرا به جای گلــــو ،
از چشــــم هایم بیرونــــ می آیند . . .
aks_asheghane_ghamgin_92_(9).jpg
[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:27 ] [ محسن ] [ ]

لمس کن کلماتی

http://up.98ia.com/images/zc8x5dnnswtpm2pc5e2.jpg

لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...


تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را

 

[ جمعه 18 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 12:25 ] [ محسن ] [ ]